۱۳۹۲ دی ۹, دوشنبه

خیابان خوابی خانواده سه نفره در تهران...مرگ بر حکومت جمهوری اسلامی ایران

توی شهری که صحبت از مهمونی چند نفره به صرف قهوه اسپرسو و سفر به فلان کشور خارجی و سواری با ماشین‌های پلاک موقت، حرف داغ روزشه،‌ دیوار‌های سیاه و یه پرده بلند صورتی چرکین، شده خونه سه دیواری یه خانواده سه نفره... عطر گرم شیرینی‌های کافه قنادی و آدم‌های رنگ و وارنگ متمولی که برای سفارش کیک تولد و مراسم دورهمی آخر شب حوالی مرکز شهر جمع شدن، اصلا اجازه نمی‌ده توجه کسی به این زندگی تلخ سه نفره که 50 متر پایین‌تر، توی یه پستوی دو متری در یکی از خیابان‌های فرعی خیابان انقلاب تهران شب‌های سرد و استخون‌سوز پایتختش رو صبح می‌کنن، جلب بشه. به‌ گزارش ایسنا، خانواده‌ای سه نفره که چند ماه قبل به دلیل ندادن 200 هزار تومن اجاره خونشون توی دروازه غار، صاحبخونه وسایلشون رو بیرون ریخته تا آواره کوچه خیابونای شهری بشن که 200 هزار تومن پول توجیبی یه روز زندگی نمایشی بچه‌های بعضی از خانوادهاشه. مجبور می‌شن خرت و پرت‌هاشون رو جمع کنن و خونشون می‌شه یه چادر توی پارک،‌ پارکی که حوالی همون دروازه غاره، دروازه غاری که شده دروازه ورود معتادا و خانواده‌های ندار به زندگی فلاکت‌بارتر، محلی که تنها سهمش از رسیدگی مسئولان، شبیخون گاه و بی‌گاه ماموران نیروی انتظامی و شهرداریه. مأمورای نیروی انتظامی میریزن برای پاکسازی محل می‌گیرن و جمع می‌کنن و میبرن؛ محلی که سال‌هاست پاک شده از پاکی و آلوده است به آلودگی، دو بار وسایلشون رو جمع می‌کنن، دوبار هم آتیش میزنن، تا جایی که دیگه حتی اونجا هم شرایط ادامه دادن واسشون وجود نداره، شرایطی که روز به روز براشون سخت‌تر از روزهای سخت گذشته شده. پدر خانواده، پیرمرد شصت ساله‌ایه که قبلا توی بازار میوه و تره بار کار می‌کرده و چرخ زندگی رو می‌چرخونده تا اینکه با یه موتوری تصادف می‌کنه و لگنش می‌شکنه و دیگه نمی‌تونه کارای سخت انجام بده، پیرمردی که آسم داره و با اسپری نفس نفس می‌کنه، پیرمردی که کنار آلونک سیاه و کثیف و سردش واسه خودش بساط جوراب فروشی پهن کرده تا شاید بتونه خرج خورد و خوراک این خانواده سه نفره رو به هر قیمتی که شده جور کنه. اما پیرزن حال و روزش بدتر از این حرف‌هاست، بدتر از سیاهی این دیوارها، بدتر از ذره ای توان برای راه رفتن، حتی نشستن و حتی رمقی برای حرف زدن...هرسه تاشون دوماهی میشه حموم نرفتن، بیماری و سرما و بیچارگی و بی‌پناهی با زندگی این سه نفر خو گرفته، شاید حتی خیلی‌ها ابا دارن از نزدیک شدن بهشون... پسرک 20 سالشون هم از نظر ذهنی حال و روز خوشی نداره، تا اول ابتدایی بیشتر درس نخونده و سواد خوندن نوشتن نداره،‌ سه ساله دختروشون رو گذاشتن پیش مادربزرگش توی قوچان و هرگز توی این مدت ندیدنش، ازش می‌پرسم چرا خواهرت رو نیاوردین با خودتون؟ میگه بیاریمش که چی بشه، میگم چرا برنمی‌گردید؟ می‌گه ما شرمنده و بدبخت برگردیم که چی بشه. میگه مادرم حالش اصلا خوب نیست، پیرزن کاملا مریض احواله، ناتوان و بیمار، تنها کارش شده دراز کشیدن زیر این پتوهای کثیف، لرزیدن از سرما و تب کردن از بیماری. حتی حوصله حرف زدن نداره، میگه همه فقط میان و میگن می‌خوان کمک کنن، ما داریم از سرما این‌جا جون می‌دیم ولی کسی نیست به دادمون برسه، دوباره حالش بد می‌شه و شروع به لرزیدن می‌کنه و دوباره دراز می‌کشه. خورد و خوراکشون هم یا از طریق پول ناچیز فروش همین جوراب‌ها جور میشه، یا اهالی بعضی روزها چیزی رو برای خوردن بهشون میدن. غذاشون شده خیار و ماست و نون و کالباس سرد و همه اون چیزایی که برای درست شدن نیازی به هیچ وسیله‌ای ندارن، چون‌ اون‌ها هیچ وسیله‌ای حتی برای درست و گرم کردن غذا ندارن. پسرک میگه شب‌ها به حدی سرد می‌شه که حتی یه لحظه خوابش نمی‌بره، می‌گه در طول شبانه روز فقط می‌تونه یک یا نهایتا دو ساعت اونم زمانی که حوالی ظهر هوا کمی گرم می‌شه بخوابه. سرما خیلی بی‌رحمه، بی‌رحم‌تر از همه مردم و مسئولایی که هرروز این دسته آدم‌ها رو توی گوشه‌ گوشه این شهر می‌بینن و از کنارشون راحت رد می‌شن. رد می‌شیم از کنار لحظه لحظه‌های آدم‌هایی که سهمی از لحظه‌های زنده بودن و زندگی کردن ندارن. پسرک میگه چند وقته پیش مامورای شهرداری به دلیل اعتراض همسایه‌ها اومده بودن تا جل و پلاس‌شون رو جمع کنن و ببرن گرمخونه اما اونا حتی حاضر نمی‌شن به گرم‌خونه برن، چون ان‌جا اعضای خانواده‌ها رو از هم جدا می‌کنن، می‌ترسیدن از هم جدا شن و دیگه نتونن هم‌دیگرو پیدا کنن، اونا حتی می‌ترسیدن فردا که قراره دوباره از گرم‌خونه رهاشون کنن یه بی‌خانمان دیگه اومده باشه و همین پستو رو هم از شون بگیره. نکته جالب اینه که تا امروز فقط مامورای شهرداری برای جمع کردن بساط پهن شده اونا بهشون سرزده بودن و خبری از مسئولان بهزیستی و کمیته امداد برای سرو سامان دادن به این زندگی نیست. مهدی 20 ساله میگه اگه خودت تونستی شب‌ها یک ساعت بیای همین جا و بدون اینکه کاری کنی، دووم بیاری، اگه حتی تونستی روی این سنگ‌ها یک ساعت بشینی، نه اینکه حتی بخوای بخوابی، مطمئن باش بلند می‌شی و میری...میگه هیچ‌کس جز آدم‌های بدبختی مثل ما نمی‌تونه توی این هوا زنده بمونه...نزدم منبع : http://www.asriran.com/fa/news/311409/ از پیج : نه به قطع یارانه ها

انتقال وبلاگ نویس زندانی به بیمارستان

انتقال وبلاگ نویس زندانی به بیمارستان محمدرضا پورشجری وبلاگ نویس زندانی در زندان ندامتگاه مرکزی کرج به بیمارستان خمینی تهران منتقل و بستری گردید. بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، محمدرضا پورشجری معروف به سیامک مهر، وبلاگ نویس زندانی در ندامتگاه مرکزی کرج که به بیماری قلبی شدید مبتلاست صبح روز جاری چهارشنبه ۴ دی ماه به بیمارستان خمینی تهران منتقل و بستری گردید. وی که از بیماری های دیسک کمر، قند بالای خون و پروستات نیز رنج میبرد مدتها از امکانات درمانی در زندان مزبور محروم بوده و از شرایط جسمی بدی برخوردار است. محمدرضا پورشجری (سیامک مهر) وبلاگ نویس زندانی ۵۱ ساله، ۲۱ شهریور ماه ۱۳۸۹ در منزل مسکونی خود در شهر کرج بازداشت شد. او پس از بازداشت به سلول‌های انفرادی زندان رجایی‌شهر منتقل و مدت هفت ماه مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار گرفت که این فشار‌ها موجب آسیب‌های جسمی بر روی وی گردید.

۱۳۹۲ دی ۵, پنجشنبه

سه‌ بمب خبری با چه انگیزه ای: شایعه فرار زندانی سیاسی، تصادف مشکوک خواننده پاپ، شایعه مرگ بازیگر سرشناس

سه‌ بمب خبری با چه انگیزه ای: شایعه فرار زندانی سیاسی، تصادف مشکوک خواننده پاپ، شایعه مرگ بازیگر سرشناس


Benjamin سه‌ بمب خبری با چه انگیزه ای: شایعه فرار زندانی سیاسی، تصادف مشکوک خواننده پاپ، شایعه مرگ بازیگر سرشناس
آیا برای وزارت اطلاعات کار دشواریست تا راننده پژو ۲۰۶ که شماره پلاک از این راننده فراری در اختیار مأموران پلیس انتظامی و راهنمایی و رانندگی قرار گرفته است را شناسایی و دستگیر نماید؟ احتمال اینکه مسببین حادثه تصادف بنیامین بهادری، همانند مهدی اقبال که پس از شایعه سازی و اتهام به پیمان عارفی که به سراغش رفت و با او عکس گرفت، در مراسم عزاداری همسر خواننده پاپ حضور یافته باشند چقدر است؟
پس از تنظیم این گزارش، در خبر‌ها آمد که مقصر مرگ همسر بنیامین شناسایی شد. آنطور که بنیامین گفته، هنوز نمی داند راننده متواری را می بخشد یا نه و تصمیم دارد با او صحبت کند تا ببیند دلیل رانندگی‌اش با آن سرعت غیر معمول چه بوده است؟
آیا مقصر مجازات خواهد شد یا مانند بسیاری از پرونده‌های قضائی شامل مرور زمان خواهد شد؟
یا سوالات زیادی دیگری که مطرح میشود و هنوز برای آنها پاسخی موجود نیست …
سپیده دم - ۲۲ روز پیش در تاریخ ۱۲ آذر ۱۳۹۲ حشمت طبرزدی از پایه گذاران جبهه متحد دانشجویی در صفحه فیس‌بوک رسمی‌ خود مطلبی با عنوان “دور جدید سرکوب‌ها شروع شد” در رابطه با “برخورد هشدار آمیز به برخی فعالان سیاسی از طریق تصادف‌های ساختگی و اقداماتی از این دست که رو به گسترش است” منتشر نمود.
 صلح نیوز یکی‌ از رسانه‌‌های حکومتی  ۲۴ آذر ۱۳۹۲ خبر دروغین “خوشحالی‌ و رضایت خانواده ستار بهشتی‌” از روند رسیدگی به پرونده ستار بهشتی‌  منتشر کرد. این در حالیست که داماد خانواده ستار بهشتی‌ از فشار نیروهای امنیتی پرده برداشت که در تاریخ  پنجشنبه, ۲۱ آذر , ۱۳۹۲ در سایت سپیده دم منتشر شد:
 “گفتند بگویید ستار در تصادف رانندگی کشته شده و به شما پول هم می دهیم .. گفتم: بگم کجا تصادف کرده؟ توی اوین یا فتا؟ گفت: خفه میشی‌ یا خفه ا‌ت کنیم؟ گفتم: ما با نان کارگری بزرگ شده ایم ولازم نداریم ”

پس از گذشت ۱۵ روز از هشدار  حشمت طبرزدی،  زیبا صادق‌زاده همسر پیمان (امیر رضا) عارفی، و ناهید رحمانی، مادر پیمان، روز چهارشنبه گذشته (۲۷ آذر / ۱۸ دسامبر) هنگام بازگشت از مسجد سلیمان، محل تبعید پیمان عارفی، در سانحه رانندگی جان خود را از دست دادند و تا این لحظه جزئیات این تصادف مرگ بار در رسانه‌‌ها منتشر نشده است.
پرسش هایی که توسط مینا سیگل فعال سیاسی مقیم آمریکا مطرح شده و در تاریخ ۲ دی‌ ۱۳۹۲ در صفحه فیس‌بوک سپیده دم منتشر شد: ولی‌ تا کنون هیچ پاسخی به این سوالات داده نشده: این تصادف چگونه رخ داده ؟ مقصر کی بوده ؟ خود اینها چپه کردند و از جاده پرت شدند بیرون ؟ با چه سرعتی میرفتند ؟ زدند به کسی؟ کسی به آنها زده ؟ زن بوده ؟ مرد بوده ؟ با ماشین بوده ؟ با کامیون بوده ؟ با موتور بوده ؟ آن شخص یا آن اشخاص چی شدند ؟ زخمی شدند ؟ سالم فرار کردند؟ ایستادند تا پلیس بیاید؟ … هیچ گزارشی از این تصادف در رسانه ای وجود دارد؟
بعد از اعتراضات گسترده در فیس بوک و سایتهای اجتماعی در ارتباط با درگذشت همسر و مادر پیمان عارفی در سانحه رانندگی رسانه‌ها اعلام داشتند پیمان عارفی با وثیقه یک میلیاردی از زندان به ‌مرخصی یک هفته‌ای برای خاکسپاری همسر و مادرش آمده است …
بنیاد برومند: گفتنی است برخی از رسانه‌های اصلاح طلبان در ایران در خبری عجولانه از فرار پیمان عارفی در پی مرخصی از زندان خبر داده بودند!
یکی‌ از این خبرگزاری ها  انصاف نیوزبود که اعلام داشت پیمان عارفی بعد از آزادی فرار کرده است …

مهدی اقبال یکی‌ از اصلاح طللبان نزدیک به محمد خاتمی شخصی‌ که در یک سوی ماجرا به شایعه “فرار پیمان عارفی” دامن زد، و او را تررویست نامید، … پس از افشا شدن این دروغ شتابان خود را به خانه برادر پیمان عارفی رسانید، و در کنار پیمان عارفی که چنین مصیبتی بر سرش آمده نشست، عکس گرفت و خودش را به عنوان دوست پیمان به رسانه‌‌ها معرفی‌ کرد!
شایعه دیگری که در روز‌های اخیر توسط  یکی‌ از خبرگزاری‌های داخل ایران به نام صلح نیوز منتشر شد، خبر درگذشت بهروز وثوقی بازیگر سر شناس ایرانی‌ مقیم آمریکا بود. که این چنین با واکنش بهروز وثوقی مواجه شد:
 کامران ملک مطیعی: “چند لحظه ی پیش با ایشان صحبت کردم. میگفت من نه نان کسی را بریدم ، نه بد کسی را خواستم . بالاخره هم میرم . بذارن وقتش که شد!!! حالش خوب بود و سرحال اما عصبی بابت این شایعه . چون از نصفه شب خواب را از ایشان و خانواده ی اشان گرفته اند.”

انگیزه‌های احتمالی‌ برای ایجاد  سه‌ بمب خبری

یکی‌ دیگر ازبمب‌های خبری روز‌های گذشته  حادثه تصـادف بنیامیـن بهـادری خواننده پاپ ایرانی‌ بود. بنیامین بهادری فعال سیاسی نبود، ولی‌ از شهرت زیادی برخوردار بود تا حادثه‌ای برای او بتواند همانند شایعه ” فرار پیمان عارفی” و شایعه “درگذشت بهروز وثوقی”  بمب خبری ایجاد کند. هر سه اتفاق  جنجال برانگیز پس از انتشار بزرگترین  فساد مالی ترکیه ( که تا این لحظه منجر به استعفای دو وزیر  ترکیه شد )  روی داد، که عامل اصلی‌ آن‌  به گزارش دویچه وله فارسی  یک ایرانی‌ اصل به نام رضا ضراب که در اعترافات خود  نام رئیس خود را فاش کرده است:  بابک زنجانی  (سایت انتخاب  ۰۳ دی ۱۳۹۲)
با توجه به انتشار گسترده این رسوایی عظیم مالی‌، و زیر پا گذاشتن تحریم‌های های بین المللی که به دلیل برنامه هسته‌ای مشکوک جمهوری اسلامی  اعمال شده، از این رو خبرسازی برای انحراف افکار عمومی‌ در ایران و جهان دور از ذهن به نظر نمیرسد، و پیشبینی‌ میشود در روز‌های آینده نیز به شکل‌های مختلف ادامه خواهد یافت.
در تاریخ ۳۰ آذر ۱۳۹۲ مجید محمدی با انتشار مقاله‌ای در رادیو فردا به نقش بابک زنجانی‌ها در نظام مالی‌ ولایت فقیه پرداخته بود: نظام مالیهٔ ولایت فقیه و نیاز به جزایری‌، زنجانی‌ و ضراب‌ها
۳ روز قبل از آن‌ در تاریخ  چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۲، محمد خاتمی گفته بود: ما طرفدار نظام هستیم و تقویت نظام را می‌خواهیم . ما می‌خواهیم اصل نظام باشد و دنبال همین هم هستیم!
و در ادامه گفت:
« همیشه نباید ایده‌آلی فکر کرد. مگر وقتی دوران ما بود همه‌چیز ایده‌آل بود؟ بالاخره مشکلاتی بود که یا ناشی از ضعف خود ما بود یا شرایط و اقتضائات جامعه ایجاب می‌کرد. ممکن است توقعاتی داشته باشیم ولی نشود، یعنی واقعاً عملی نباشد. ولی آنچه واقع شده است مبارک است و آثار خیرش هم در جامعه آشکار است. »    ابتکار نیوز

محمدرضا خاتمی برادر سید محمد خاتمی نیز در گفتگو با روزنامه اعتماد به تاریخ ۱۰ آذر ۱۳۹۲ درباره انتخابات ۲۴ خرداد و ماه‌های پس از آن گفته بود: “امروز اصلاح‌طلبان از هیچ کس طلب ندارند، هیچ ادعایی ندارند و حتی در شرایط کنونی که بخشی از حقوق اولیه آنها هم گرفته شده، باز راضی هستند.”   که با واکنش بسیاری از کاربران فیس‌بوک مواجه شد .



دلایل مشکوک بودن تصادف بنیامین بهادری بر اساس گزارش‌های منتشر شده در رسانه‌ ها 
آسمان دیلی نیوز اول دی‌ ۱۳۹۲ :
77531 سه‌ بمب خبری با چه انگیزه ای: شایعه فرار زندانی سیاسی، تصادف مشکوک خواننده پاپ، شایعه مرگ بازیگر سرشناس
پایگاه خبر خرداد: بنیامین بهادری تصویری از همسرش «نسیم» را در اینستاگرام به اشتراک گذاشت
همسر خواننده سرشناس پاپ ایرانی در تصادف رانندگی به کام مرگ تلخی فرورفت. نسیم حشمتی در حالی پشت فرمان خودرویش بود که بنیامین بهادری و دختر دو ساله‌شان وی را همراهی می‌کردند غافل از این‌که تراژدی هولناکی در کمین آن‌ها است.
حوالی ساعت ۴ عصر جمعه ۲۹ آذرماه سال‌جاری بنیامین بهادری با نسیم حشمتی، همسرش و دختر دو ساله‌اش سوار بر خودروی ماتیز از بزرگراه شهید باکری وارد اتوبان همت غرب می‌شوند، رانندگی خودرو بر عهده نسیم حشمتی بود و وی آرام و با سرعت معمولی رانندگی می‌کرد، ناگهان یک پژو ۲۰۶ نوک مدادی با سرعت زیادی به خودروی بنیامین بهادری برخورد ‌کرد و در اثر این تصادف سهمگین خودروی ماتیز واژگون شد.
مقصر متواری شد
تصادف سنگین بزرگراه همت توجه همه را به خود جلب می‌کند، در این میان راننده خودروی ۲۰۶ بدون توقف و با همان سرعت بالا از محل دور شد. فرار راننده مقصر باعث شد دو خودروی دیگر وی را تعقیب کنند، شماره پلاک این ۲۰۶ تنها نشانه‌ای است که از این راننده فراری در اختیار مأموران پلیس انتظامی و راهنمایی و رانندگی قرار گرفته است.
پلیس به دنبال راننده فراری
دقایقی پس از تصادف پلیس در جریان ماجرا قرار گرفت، اطلاعات به دست آمده و شماره پلاکی که دو راننده در اختیار پلیس قرار داده‌اند و بررسی دوربین‌های بزرگراه نخستین سرنخ‌ها را در اختیار پلیس قرار داد. بنابر اظهارات نزدیکان بنیامین بهادری، بررسی پلیس برای یافتن مقصر اصلی تصادف و عامل مرگ همسر ۲۹ ساله خواننده پاپ کشور آغاز شده و تلاش‌ها برای دستگیری‌اش ادامه دارد.
مراسم خاکسپاری انجام شد
ظهر دیروز بهشت زهرا(س) میزبان جمعی از هنرمندان کشور بود که برای مراسم خاکسپاری نسیم حشمتی و همدردی با بنیامین بهادری به این آرامستان آمده بودند.
بعدازظهر دیروز در میان حزن و اندوه حاضران، پیکر نسیم حشمتی به خاک سپرده شد تا تلخ‌ترین ترانه زندگی بنیامین را روزگار برایش بخواند.

اظهار بی‌اطلاعی عجیب مسئولان
خبرنگاران شوک پس از شنیدن این حادثه غمبار با پلیس راهور تهران، اورژانس و آتش‌نشانی تهران تماس گرفتند تا در جریان جزییات تصادف مرگبار قرار بگیرند و عجیب این‌که همه این سازمان های امدادی اظهار بی‌اطلاعی کردند و عنوان داشتند چنین حادثه‌ای به آنان گزارش نشده است.

سرویس اجتماعی خرداد سوم دی‌ ۱۳۹۲: رییس مرکز فرماندهی و کنترل ترافیکی پلیس راهور تهران جزئیات سانحه تصادف خودروی بنیامین بهادری را اعلام کرد.
سرگرد احمد شیرانی روز سه‌شنبه در گفت‌وگو با ایسنا گفت: حوالی ساعت ۱۶ روز ۲۹ آذرماه سال جاری یک دستگاه “دوو ماتیز” در مسیر شرق به غرب همت نبش شهران در حال حرکت بود که یک دستگاه “پژو ۲۰۶ ” از پشت به این خودرو برخورد کرده و به علت سرعت و شدت ضربه، خودرو به سمت راست منحرف و در فضای سبز سمت راست حاشیه بزرگراه واژگون شد.
وی افزود: در پی این حادثه “نسیم حشمتی” حدودا ۳۰ ساله بر اثر ضربه، مصدوم و به بیمارستان منتقل و متاسفانه در آنجا فوت کرده است.
رییس مرکز فرماندهی و کنترل ترافیکی پلیس راهور تهران با اشاره به اینکه خودروی پژو ۲۰۶ از محل متواری شده است، گفت: خوشبختانه دو نفر از شاهدانی که در محل بودند، شماره این خودرو را برداشتند و در اختیار پلیس قرار دادند که پرونده خودروی فراری به کلانتری ۱۴۲ کن برای پیگیری‌های قضایی ارجاع شد.
شیرانی با اشاره به اینکه خودروی دوو ماتیز حامل چهار سرنشین بود، افزود: بررسی‌های پلیس نشان می‌دهد پژو ۲۰۶ به دلیل عدم توجه به جلو و نقض ماده ۱۸۰ آیین‌نامه راهور، مقصر حادثه بوده است.
در انتها توجه شما را جلب می‌کنیم به بازگوئی ماجرای اتوبوس ارمنستان توسط فرج سرکوهی منتقد ادبی و روزنامه‌نگار ایرانی. این اتفاق  که ۱۷ سال پیش توسط وزارت اطلاعات دولت هاشمی‌ برنامه ریزی و اجرا شد ،  پیش از  آن‌ اجرای  چنین سناریویی توهم آمیز و مضحک به نظر می‌رسید. (بر گرفته از فیسبوک سپیده دم)



۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

ترسو ترین حکومت تاریخ

ویچت هم فیلتر شد..

برخی از منابع آگاه خبر داده‌اند اپلیکیشن موبایلی وی‌چت در بسیاری از آی‌اس‌پی‌ ها از جمله مخابرات، مبین‌نت و ایرانسل فیلتر شده است.

به گزارش باشگاه خبرنگاران، گفته می‌شود این اقدام بر اساس مصوبه جلسه اخیر کارگروه مصادیق محتوای مجرمانه (شورای فیلترینگ) انجام شده است و تا ۴۸ ساعت آینده پروسه فیلترینگ در همه آی‌اس‌پی‌ها تکمیل خواهد شد.

یک منبع آگاه دیگر در شرکت زیر ساخت نیز خبر فیلترینگ وی‌چت را تائید کرده است.

گفتنی است، وی‌چت یک شبکه اجتماعی موبایل‌ بنیان است که توسط شرکت tencent چین طراحی و ساخته شده و بیش از ۳۰۰ میلیون کاربر در سراسر جهان دارد.
Like · · · 10 hours ago · 

ایران قطعنامه حقوق بشری سازمان ملل را 'سیاه‌نمایی' خواند

خانم افخم از 'استفاده ابزاری و سیاسی از حقوق بشر' انتقاد کرده است
مرضیه افخم، سخنگوی وزارت خارجه ایران، قطعنامه اخیر مجمع عمومی سازمان ملل را، که در آن نقض حقوق بشر در ایران محکوم شده، مردود دانست و گفت: "در قبال وضعیت حقوق بشر در جمهوری اسلامی ایران اغراق و سیاه‌نمایی صورت می‌گیرد."
خانم افخم گفت: "کلیت قطعنامه مشحون از موارد خلاف واقعیت است که منبع و ماخذی جز سایت‌ها و رسانه‌های مرتبط با بانیان غربی این قطعنامه و گروه‌های تروریستی بدنام و وابسته ندارد."

دیروز مجمع عمومی سازمان ملل با صدور قطعنامه‌ای نسبت به "نقض جدی حقوق بشر" در ایران ابراز نگرانی کرد. در این قطعنامه از مواردی چون محدودیت آزادی بیان، نقض حقوق اقلیت‌ها و تبعیض علیه زنان و همچنین اعمال مجازات‌های خشن انتقاد شده است.سخنگوی وزارت خارجه ایران همچنین از "استفاده ابزاری و سیاسی از حقوق بشر" اظهار تاسف کرد.
۸۶ کشور به این قطعنامه رای مثبت و ۳۶ کشور، از جمله سوریه، چین و روسیه، به آن رای منفی داده‌اند.
سازمان ملل احمد شهید را به عنوان گزارشگر ویژه حقوق بشر در ایران برگزیده است، اما مقام‌های ایرانی به آقای شهید اجازه نمی‌دهند تا برای تهیه گزارش از وضعیت حقوق بشر به ایران سفر کند.
توجه به مواردی که آقای شهید درباره آنها هشدار داده است یکی از درخواست‌های قطعنامه اخیر مجمع عمومی سازمان ملل از ایران است.
مرضیه افخم، سخنگوی وزارت خارجه، گفته است: "کشورهای مدعی حمایت از حقوق بشر در سابقه تاریخی و امروزه خود موارد سیستماتیک و وحشتناک نقض حقوق بشر را در پرونده‌شان دارند."
ایران بیشترین نرخ سرانه اعدام را دارد و همچنین مطابق گزارش اخیر سازمان گزارشگران بدون مرز دومین زندان بزرگ روزنامه‌نگاران در جهان است.
حسن روحانی، رئیس‌جمهور ایران، به تازگی متنی را با عنوان "منشور حقوق شهروندی" منتشر کرده است که به ضرورت اجرای برخی قوانین ایران تاکید می‌کند. این متن عمدتا مورد انتقاد فعالان حقوق بشر ایران قرار گرفته است.
(بی بی سی)

۱۳۹۲ آذر ۱۲, سه‌شنبه

گفتگویی قبل از مهاجرت با گلشیفته؛ فرشته‌ها بدبختن چون نمی‌تونن کار بد بکنن!


  • این متن گفت‌و‌گوی محمد صالح‌علاء با گلشیفته فراهانی است، سا‌ل‌ها پیش، قبل از آن که از ایران برود:

    - تو این دنیا به حرف کی گوش ‌می‌کنی؟
    حرف طبیعت

    - با گل‌ها رابطه‌ات خوبه؟
    همیشه قربون صدقه‌ی گل‌ها می‌رم

    - تو قبلاً رودخونه نبودی؟
    رودخونه بزرگ‌ترین معلم زندگی منه

    - چرا این‌قدر خوب بازی می‌کنی؟
    خیلی باور می‌کنم

    - کِی باور می‌کنی؟
    اوجش زمانی‌ست که در حال بازی هستم‌. یعنی بوق دوربین را می‌شنوم

    - الآن یه سناریو به تو پیشنهاد کرده‌ن و شب می‌بری خونه و می‌خونی. تا شروع فیلمبرداری چه بر سر تو و سناریو می‌آد؟
    یک بار بیشتر نمی‌خونم ولی اگه خیلی خوشم بیاد باهاش زندگی می‌کنم

    - ملاک انتخابت چیه؟
    حرفی که فیلمنامه می‌زنه

    - عوامل سازنده رو به فیلمنامه سنجاق می‌کنی؟
    بله به ویژه فیلمبردار خیلی برام مهمه

    - حالا فیلم را قبول کردی، باهاش چیکار می‌‌کنی؟ از اول تعریف کن
    بستگی داره. اگر فیلمنامه‌ای باشد که تمام جزئیات آن را پذیرفته باشم، مثل یک گلادیاتور برای شهید شدن به میدان جنگ می‌رم. ولی اگر نپذیرفته باشم، همانند آدمی هستم که پشت صحنه‌ جنگ یک ذره لباس‌هاش رو سوهان می‌‌زنه، سؤال می‌کنه کمربندش سفته یا نه، بعد که شرایط آماده شد به میدان جنگ می‌رم

    - چند سالته؟
    ۲۴ سال

    - این‌ها را از کجا یاد گرفتی؟ پدر و مادرت که آرتیست‌های درجه‌ یکی هستند به تو کمک کردند؟
    - به هر حال زندگی در آن خانواده من را ساخته

    - اگر یک سناریو را دوست نداشته باشی و قرار باشد کار کنی چه بلایی سرت می‌آد؟
    خیلی بهم بد می‌گذره. مثل یک مادری که می‌دونه بچه‌ی ناقص داره ولی به هر حال اون را به دنیا می‌آره و پاشم می‌ایسته، من هم پای بچه‌ ناقصم می‌ایستم. بهزیستی نمی‌ذارمش

    - گریه‌ام انداختی... قیل از این‌که کلید بزنن تمرین می‌کنی؟
    معمولاً، من همیشه دوست دارم پارتنرم را جلوم ببینم. ولی تمامی اوقات که پارتنرم را دوست ندارم به دیوار نگاه می‌کنم. چون حسی که به من می‌ده اشتباهه و من ترجیح می‌دم در تخیل خودم آدمی را که حس درست می‌ده به جای او بذارم، ولی من بیشتر اوقات شانس این را دارم که بهترین پارتنر‌های دنیا را داشته باشم

    - این رابطه‌ بعد از کار تمام می‌شه؟
    اکثراً بله. ولی زمان درخت گلابی خیلی اذیت شدم

    - چه خوب شد این رو گفتی. الآن که از درخت گلابی دور شدی، چه حسی داری وقتی بهش نگاه می‌کنی؟
    خیلی فکر می‌کنم از آن اتفاقاتی است که یک بار در زندگی هر آدم پیش می‌آد که بتونه اینقدر راحت خودش رو بازی کنه

    - چند سالت بود؟
    چهارده سال

    - خوب معمولاً وقتی کار‌ می‌کنی، زندگی‌ات چه جوریه؟
    تعطیله. بستگی به حال و هوای کار داره یعنی من وقتی کار غمگین بازی می‌کنم خیلی زندگی‌ام غمگینه و وقتی کار شاد بازی می‌کنم خیلی شادم

    - وقتی نقشی را بازی می‌کنی، موسیقی‌هایی که گوش می‌کنی و کتاب‌ها‌یی که می‌خونی و معاشرتی که در کل جهان داری متناسب با آن نقش است؟
    معمولاً وقتی کار می‌کنم کتاب نمی‌خونم چون کتاب من رو با خودش می‌بره و سوار می‌شه ‌به کاری که می‌کنم و در روابط بین آدم‌های آن کار هم خیلی درگیر می‌شم. وقتی در سنتوری کم‌کم عاشق علی می‌شم توی کار واقعاً عاشق او هستم

    - شب‌ها با رؤیای کاری که می‌کنی می‌خوابی؟
    وقتی کار می‌کنم زنی هستم که حتی خوابش هم مال خودش نیست و تمام شب حرف کار فردا را می‌زنم

    - شعر زیاد می‌خونی؟
    نه ولی همه چیز را شعر می‌بینم. زندگی‌ام شعره

    - خودت رو هم شعر کردی... گل‌شیفته‌جان جوان‌های زیادی هستند که تو را می‌خوانند و حالا می‌خواهند بازیگر بشوند تو چه کمکی می‌تونی به اون‌ها بکنی؟
    بزرگ‌ترین کمکم اینه که بگم این حرفه را درست بشناسن

    - چه جوری؟
    می‌شه خواند و تئا‌تر کار کرد چون تئا‌تر یک کلاس برای بازیگر شدنه

    - من یک جوان شهرستانی غریب هستم، چه کنم که یک گروهی به من اجازه بدهند باهاشون کار کنم؟
    یک سری آدم بشن، با هم کار کنن، بنویسن، برن توی خیابون اجرا کنند، کسی که عاشق بازیگری باشه این کار را می‌کنه

    - تو تئا‌تر کار می‌کنی؟
    در بچگی در جشنواره عروسکی کار کردم و بعد هم یک تئا‌تر در دوازده سالگی با پدرم برای بیماران هموفیلی و همین‌طور مریم و مردآویج را با پدرم کار کردم

    - دانشگاه رفتی؟
    بله، ولی ول کردم

    - چه رشته‌ای؟
    موسیقی. حالا چطور شد؛ من داشتم می‌رفتم اتریش که سولیست بشم. هفته‌ی آخر با بلیط و خونه‌ی اجاره شده در وین، گفتم من نمی‌خوام برم. احساس کردم این چیزی نیست که من از زندگی‌ام می‌خوام

    - زمانی که موسیقی می‌خوندی، می‌خواستی نوازنده‌ی درجه یکی بشی؟
    بله، ولی کاملاًٌ اشتباه بود، چون من زمانی که هنرستان می‌رفتم ملودی‌های باخ و موتزارت رو می‌زدم ولی متالیکا گوش می‌کردم

    - دیروز با آریا عظیمی‌نژاد عزیزم صحبت می‌کردم و گفتم ما بین شجریان و محمد اصفهانی و شوپن و چایکوفسکی و حتی گاهی بین جواد یساری و لئونارد کوهن موندیم. این خصوصیات موسیقیایی ماست. در فیلم «میم مثل مادر» ویلون را خیلی درست و خوب می‌زدی. قبلاً ساز زهی زده بودی؟
    من از ۴ سالگی پیانو می‌زدم و معلم‌های مختلفی داشتم که مهم‌ترینش سروش دهبستی بود. روی من یک سرمایه‌گذاری فرهنگی شده بود که یک پیانیست بزرگ بشم و از ۱۲ سالگی در هنرستان موسیقی تحصیل می‌کردم. هنرستان خیلی سطح بالا بود و ما از هر نظر پخته و عالی بودیم. در‌‌ همان جا با ساز‌های مختلف آشنا شدم و در فیلم هم مدام به آقای ملاقلی‌پور می‌گفتم که شما هم اگر نخواین که دقیق ویولن بزنم من می‌خوام. چون دوستان من این فیلم را می‌بینند و می‌گویند خاک بر سرت تو که هنرستانی بودی چرا این‌جوری زدی

    - رغبت آهنگسازی هم داری؟
    بله، بیشتر در تنظیم استعداد دارم، در ملودی کمتر. یک آهنگ دارم که شعرش مال برادرمه ولی بقیه کار‌ها را خودم انجام داده‌م. اینجوریه

    ره رو شهر تاریک گربه کجایی
    نزدیک راه باریک سوی رهایی

    این‌ها دو تا گربه هستند که با هم سؤال و جواب می‌کنند ساکسیفون هم داره

    قرص ماه توی چشات خوابیده ‌آروم
    دوست دارم یک لحظه باز بشینی پهلوم

    - من خیلی وقت پیش به این نتیجه رسیدم که ما به دنیا اومدیم تا فرشته بشیم. و فرشته شدن هم مثل تمام کارهای دیگه احتیاج به مشق کردن داره تو نمی‌خوای فرشته بشی؟
    به نظر من فرشته‌ها بدبختن چون نمی‌تونن کار بد بکنن. ولی به نظر من این‌که آدم بتونه کار بد بکنه و نکنه، یک گل می‌شه که تنها رسالتش تو این دنیا اینه ‌که زیبا باشه

    -به مرگ زیاد فکر می‌کنی؟
    به طور غیر معمول از کودکی و بعد از آن هم مرگ ملاقلی‌پور من را تکان داد

    - مرگ باعث می‌شه که ما عمیق بشیم. خیلی آموزنده ‌است و چیز‌های خوبی به ما یاد می‌ده. گفتی ملاقلی‌پور را دوست داشتی، چرا؟
    یک وجه مشترک بین ما بود که در عین حال که دور و برمان شلوغ بود، خیلی تنها بودیم

    - ملاقلی‌پور آدم غمگینی بود، دائم می‌خندید ولی پشت تمام این‌ها یک اندوه وجود داشت، احساس غبن و از دست دادن در او لبریز بود. چه چیزهایی به تو یاد داد؟
    بزرگ‌ترین خصوصیت او این بود که با درد انسان‌های دیگر درد می‌کشید و یک بار در رستورانی در کیش به پسر نابینایی بر‌خورده بود که آواز می‌خواند و برای ملاقلی‌پور نامه نوشته بود که من همیشه دوست دارم در فیلمی آواز بخوانم. بعد در «میم مثل مادر» آمد و خواند یا دختری را در خیابان با ویلچر دیده بود گفت این برکت فیلم ماست که نقش دختر جمشید هاشم‌پور را بازی کرد. آن دختر هیچ‌وقت حرف نمی‌زد و بعد از آن فیلم شروع به حرف‌زدن کرد

    - او هم متقابلاً تو را دوست داشت؟
    اوایل نه‌، کمی با نظرات من جنگ داشت ولی بعد که من دستم را زدم توی شیشه...

    - مگه توی میزانسن نبود؟
    - نه. قرار بود با کپسول بزنم

    - چرا با کپسول نزدی؟ اصلاً مگر فیلمبردار پیچ تیلت و پن را نبسته بود؟
    دست خودم نبود. به فیلمبردار هم ندا داده بودم که یک اتفاقی می‌افتد ولی نمی‌دونستم چی

    - در حوزه‌ی کار بازیگری دو راه وجود دارد که به نقشت برسی؛ یا تکنیکال یا غریزی. تو خیلی غریزی هستی و به نظرم اگر قرار باشد اتللو را بازی کنی باید هر شب یک دزدمونا را خفه کنی!
    خفه نمی‌کنم ولی به اندازه‌ی اتللو پیر می‌شوم. موهای من در «میم مثل مادر» سفید شد و من صدای سفید شدن مو‌هایم را شنیدم. یک بار دست من در صحنه‌ای که بچه ‌را دارم می‌اندازم‌، یکهو سیاه شد و من بیهوش شدم. من توی سیاهی بودم و فقط صدای ملاقلی‌پور بود که می‌گفت: گلی جان دخترم! درد‌هات رو بده به من! درد‌هات رو بده به من! من انگار ته چاه بودم و دائم چنگ می‌انداختم به صدای او تا از چاهی که در آن سقوط کرده بودم بیرون بیام.

    - گل‌شیفته همین الآن دلت می‌خواد تو این چکه‌ی آخر مصاحبه چه چیزهایی بگی؟ یا یه جور دیگه بگم الآن در این صفحه یک جایی داری برای محاکات.
    من خیلی ناراحتم که طبیعت ایران این‌طور شده. نمی‌دونم چرا نباید در مدرسه‌ها درس محیط زیست داشته باشیم که بچه‌ها بدونن آیا پلاستیک در طبیعت می‌مونه؟ چطور بچه‌ها می‌تونن توی کویر یا سر آب گنجشک‌ها را بکشند. گنجشک آبی، زرد و... چرا خاک را پاس نمی‌داریم ما که همیشه مقدس‌ترین جا‌ها برامون کنار آب بوده، زمین بوده، زمین مادر بوده و الآن هیچی نیست. من می‌گم آدمیان از بین برن مهم نیست، هنر ۲۰ سال عقب بمونه مهم نیست، ولی ببر مازندران را کی دوباره درست می‌کنه؟ اگر نسل گوزن زرد که مخصوص ایرانه از بین بره کی دوباره آن را به وجود می‌آره‌؟ درخت‌های پانصدساله شمال را که قطع می‌کنند چه جوری جبران می‌شه. من باید کاری کنم که چیزهایی را که داره از بین می‌ره و من عاشق‌شون هستم، حفظ کنم.

    - به خانواده‌ات به خصوص به بهزاد سلام من را برسان...
    متن این گفتگو در نشانی مجله «نشانی» به سردبیری محمد صالح‌علاء قابل دسترسی است. این گفتگو سال‌ها قبل از مهاجرت گل‌شیفته فراهانی از ایران انجام گرفت، و کافه سینما به نقل از ستاره‌ها، آن را منتشر می‌کند.
    گفتگویی قبل از مهاجرت با گلشیفته؛ فرشته‌ها بدبختن چون نمی‌تونن کار بد بکنن!

این متن گفت‌و‌گوی محمد صالح‌علاء با گلشیفته فراهانی است، سا‌ل‌ها پیش، قبل از آن که از ایران برود:

- تو این دنیا به حرف کی گوش ‌می‌کنی؟
حرف طبیعت

- با گل‌ها رابطه‌ات خوبه؟
همیشه قربون صدقه‌ی گل‌ها می‌رم

- تو قبلاً رودخونه نبودی؟
رودخونه بزرگ‌ترین معلم زندگی منه

- چرا این‌قدر خوب بازی می‌کنی؟
خیلی باور می‌کنم

- کِی باور می‌کنی؟
اوجش زمانی‌ست که در حال بازی هستم‌. یعنی بوق دوربین را می‌شنوم

- الآن یه سناریو به تو پیشنهاد کرده‌ن و شب می‌بری خونه و می‌خونی. تا شروع فیلمبرداری چه بر سر تو و سناریو می‌آد؟
یک بار بیشتر نمی‌خونم ولی اگه خیلی خوشم بیاد باهاش زندگی می‌کنم

- ملاک انتخابت چیه؟
حرفی که فیلمنامه می‌زنه

- عوامل سازنده رو به فیلمنامه سنجاق می‌کنی؟
بله به ویژه فیلمبردار خیلی برام مهمه

- حالا فیلم را قبول کردی، باهاش چیکار می‌‌کنی؟ از اول تعریف کن
بستگی داره. اگر فیلمنامه‌ای باشد که تمام جزئیات آن را پذیرفته باشم، مثل یک گلادیاتور برای شهید شدن به میدان جنگ می‌رم. ولی اگر نپذیرفته باشم، همانند آدمی هستم که پشت صحنه‌ جنگ یک ذره لباس‌هاش رو سوهان می‌‌زنه، سؤال می‌کنه کمربندش سفته یا نه، بعد که شرایط آماده شد به میدان جنگ می‌رم

- چند سالته؟
۲۴ سال

- این‌ها را از کجا یاد گرفتی؟ پدر و مادرت که آرتیست‌های درجه‌ یکی هستند به تو کمک کردند؟
- به هر حال زندگی در آن خانواده من را ساخته

- اگر یک سناریو را دوست نداشته باشی و قرار باشد کار کنی چه بلایی سرت می‌آد؟
خیلی بهم بد می‌گذره. مثل یک مادری که می‌دونه بچه‌ی ناقص داره ولی به هر حال اون را به دنیا می‌آره و پاشم می‌ایسته، من هم پای بچه‌ ناقصم می‌ایستم. بهزیستی نمی‌ذارمش

- گریه‌ام انداختی... قیل از این‌که کلید بزنن تمرین می‌کنی؟
معمولاً، من همیشه دوست دارم پارتنرم را جلوم ببینم. ولی تمامی اوقات که پارتنرم را دوست ندارم به دیوار نگاه می‌کنم. چون حسی که به من می‌ده اشتباهه و من ترجیح می‌دم در تخیل خودم آدمی را که حس درست می‌ده به جای او بذارم، ولی من بیشتر اوقات شانس این را دارم که بهترین پارتنر‌های دنیا را داشته باشم

- این رابطه‌ بعد از کار تمام می‌شه؟
اکثراً بله. ولی زمان درخت گلابی خیلی اذیت شدم

- چه خوب شد این رو گفتی. الآن که از درخت گلابی دور شدی، چه حسی داری وقتی بهش نگاه می‌کنی؟
خیلی فکر می‌کنم از آن اتفاقاتی است که یک بار در زندگی هر آدم پیش می‌آد که بتونه اینقدر راحت خودش رو بازی کنه

- چند سالت بود؟
چهارده سال

- خوب معمولاً وقتی کار‌ می‌کنی، زندگی‌ات چه جوریه؟
تعطیله. بستگی به حال و هوای کار داره یعنی من وقتی کار غمگین بازی می‌کنم خیلی زندگی‌ام غمگینه و وقتی کار شاد بازی می‌کنم خیلی شادم

- وقتی نقشی را بازی می‌کنی، موسیقی‌هایی که گوش می‌کنی و کتاب‌ها‌یی که می‌خونی و معاشرتی که در کل جهان داری متناسب با آن نقش است؟
معمولاً وقتی کار می‌کنم کتاب نمی‌خونم چون کتاب من رو با خودش می‌بره و سوار می‌شه ‌به کاری که می‌کنم و در روابط بین آدم‌های آن کار هم خیلی درگیر می‌شم. وقتی در سنتوری کم‌کم عاشق علی می‌شم توی کار واقعاً عاشق او هستم

- شب‌ها با رؤیای کاری که می‌کنی می‌خوابی؟
وقتی کار می‌کنم زنی هستم که حتی خوابش هم مال خودش نیست و تمام شب حرف کار فردا را می‌زنم

- شعر زیاد می‌خونی؟
نه ولی همه چیز را شعر می‌بینم. زندگی‌ام شعره

- خودت رو هم شعر کردی... گل‌شیفته‌جان جوان‌های زیادی هستند که تو را می‌خوانند و حالا می‌خواهند بازیگر بشوند تو چه کمکی می‌تونی به اون‌ها بکنی؟
بزرگ‌ترین کمکم اینه که بگم این حرفه را درست بشناسن

- چه جوری؟
می‌شه خواند و تئا‌تر کار کرد چون تئا‌تر یک کلاس برای بازیگر شدنه

- من یک جوان شهرستانی غریب هستم، چه کنم که یک گروهی به من اجازه بدهند باهاشون کار کنم؟
یک سری آدم بشن، با هم کار کنن، بنویسن، برن توی خیابون اجرا کنند، کسی که عاشق بازیگری باشه این کار را می‌کنه

- تو تئا‌تر کار می‌کنی؟
در بچگی در جشنواره عروسکی کار کردم و بعد هم یک تئا‌تر در دوازده سالگی با پدرم برای بیماران هموفیلی و همین‌طور مریم و مردآویج را با پدرم کار کردم

- دانشگاه رفتی؟
بله، ولی ول کردم

- چه رشته‌ای؟
موسیقی. حالا چطور شد؛ من داشتم می‌رفتم اتریش که سولیست بشم. هفته‌ی آخر با بلیط و خونه‌ی اجاره شده در وین، گفتم من نمی‌خوام برم. احساس کردم این چیزی نیست که من از زندگی‌ام می‌خوام

- زمانی که موسیقی می‌خوندی، می‌خواستی نوازنده‌ی درجه یکی بشی؟
بله، ولی کاملاًٌ اشتباه بود، چون من زمانی که هنرستان می‌رفتم ملودی‌های باخ و موتزارت رو می‌زدم ولی متالیکا گوش می‌کردم

- دیروز با آریا عظیمی‌نژاد عزیزم صحبت می‌کردم و گفتم ما بین شجریان و محمد اصفهانی و شوپن و چایکوفسکی و حتی گاهی بین جواد یساری و لئونارد کوهن موندیم. این خصوصیات موسیقیایی ماست. در فیلم «میم مثل مادر» ویلون را خیلی درست و خوب می‌زدی. قبلاً ساز زهی زده بودی؟
من از ۴ سالگی پیانو می‌زدم و معلم‌های مختلفی داشتم که مهم‌ترینش سروش دهبستی بود. روی من یک سرمایه‌گذاری فرهنگی شده بود که یک پیانیست بزرگ بشم و از ۱۲ سالگی در هنرستان موسیقی تحصیل می‌کردم. هنرستان خیلی سطح بالا بود و ما از هر نظر پخته و عالی بودیم. در‌‌ همان جا با ساز‌های مختلف آشنا شدم و در فیلم هم مدام به آقای ملاقلی‌پور می‌گفتم که شما هم اگر نخواین که دقیق ویولن بزنم من می‌خوام. چون دوستان من این فیلم را می‌بینند و می‌گویند خاک بر سرت تو که هنرستانی بودی چرا این‌جوری زدی

- رغبت آهنگسازی هم داری؟
بله، بیشتر در تنظیم استعداد دارم، در ملودی کمتر. یک آهنگ دارم که شعرش مال برادرمه ولی بقیه کار‌ها را خودم انجام داده‌م. اینجوریه

ره رو شهر تاریک گربه کجایی
نزدیک راه باریک سوی رهایی

این‌ها دو تا گربه هستند که با هم سؤال و جواب می‌کنند ساکسیفون هم داره

قرص ماه توی چشات خوابیده ‌آروم
دوست دارم یک لحظه باز بشینی پهلوم

- من خیلی وقت پیش به این نتیجه رسیدم که ما به دنیا اومدیم تا فرشته بشیم. و فرشته شدن هم مثل تمام کارهای دیگه احتیاج به مشق کردن داره تو نمی‌خوای فرشته بشی؟
به نظر من فرشته‌ها بدبختن چون نمی‌تونن کار بد بکنن. ولی به نظر من این‌که آدم بتونه کار بد بکنه و نکنه، یک گل می‌شه که تنها رسالتش تو این دنیا اینه ‌که زیبا باشه

-به مرگ زیاد فکر می‌کنی؟
به طور غیر معمول از کودکی و بعد از آن هم مرگ ملاقلی‌پور من را تکان داد

- مرگ باعث می‌شه که ما عمیق بشیم. خیلی آموزنده ‌است و چیز‌های خوبی به ما یاد می‌ده. گفتی ملاقلی‌پور را دوست داشتی، چرا؟
یک وجه مشترک بین ما بود که در عین حال که دور و برمان شلوغ بود، خیلی تنها بودیم

- ملاقلی‌پور آدم غمگینی بود، دائم می‌خندید ولی پشت تمام این‌ها یک اندوه وجود داشت، احساس غبن و از دست دادن در او لبریز بود. چه چیزهایی به تو یاد داد؟
بزرگ‌ترین خصوصیت او این بود که با درد انسان‌های دیگر درد می‌کشید و یک بار در رستورانی در کیش به پسر نابینایی بر‌خورده بود که آواز می‌خواند و برای ملاقلی‌پور نامه نوشته بود که من همیشه دوست دارم در فیلمی آواز بخوانم. بعد در «میم مثل مادر» آمد و خواند یا دختری را در خیابان با ویلچر دیده بود گفت این برکت فیلم ماست که نقش دختر جمشید هاشم‌پور را بازی کرد. آن دختر هیچ‌وقت حرف نمی‌زد و بعد از آن فیلم شروع به حرف‌زدن کرد

- او هم متقابلاً تو را دوست داشت؟
اوایل نه‌، کمی با نظرات من جنگ داشت ولی بعد که من دستم را زدم توی شیشه...

- مگه توی میزانسن نبود؟
- نه. قرار بود با کپسول بزنم

- چرا با کپسول نزدی؟ اصلاً مگر فیلمبردار پیچ تیلت و پن را نبسته بود؟
دست خودم نبود. به فیلمبردار هم ندا داده بودم که یک اتفاقی می‌افتد ولی نمی‌دونستم چی

- در حوزه‌ی کار بازیگری دو راه وجود دارد که به نقشت برسی؛ یا تکنیکال یا غریزی. تو خیلی غریزی هستی و به نظرم اگر قرار باشد اتللو را بازی کنی باید هر شب یک دزدمونا را خفه کنی!
خفه نمی‌کنم ولی به اندازه‌ی اتللو پیر می‌شوم. موهای من در «میم مثل مادر» سفید شد و من صدای سفید شدن مو‌هایم را شنیدم. یک بار دست من در صحنه‌ای که بچه ‌را دارم می‌اندازم‌، یکهو سیاه شد و من بیهوش شدم. من توی سیاهی بودم و فقط صدای ملاقلی‌پور بود که می‌گفت: گلی جان دخترم! درد‌هات رو بده به من! درد‌هات رو بده به من! من انگار ته چاه بودم و دائم چنگ می‌انداختم به صدای او تا از چاهی که در آن سقوط کرده بودم بیرون بیام.

- گل‌شیفته همین الآن دلت می‌خواد تو این چکه‌ی آخر مصاحبه چه چیزهایی بگی؟ یا یه جور دیگه بگم الآن در این صفحه یک جایی داری برای محاکات.
من خیلی ناراحتم که طبیعت ایران این‌طور شده. نمی‌دونم چرا نباید در مدرسه‌ها درس محیط زیست داشته باشیم که بچه‌ها بدونن آیا پلاستیک در طبیعت می‌مونه؟ چطور بچه‌ها می‌تونن توی کویر یا سر آب گنجشک‌ها را بکشند. گنجشک آبی، زرد و... چرا خاک را پاس نمی‌داریم ما که همیشه مقدس‌ترین جا‌ها برامون کنار آب بوده، زمین بوده، زمین مادر بوده و الآن هیچی نیست. من می‌گم آدمیان از بین برن مهم نیست، هنر ۲۰ سال عقب بمونه مهم نیست، ولی ببر مازندران را کی دوباره درست می‌کنه؟ اگر نسل گوزن زرد که مخصوص ایرانه از بین بره کی دوباره آن را به وجود می‌آره‌؟ درخت‌های پانصدساله شمال را که قطع می‌کنند چه جوری جبران می‌شه. من باید کاری کنم که چیزهایی را که داره از بین می‌ره و من عاشق‌شون هستم، حفظ کنم.

- به خانواده‌ات به خصوص به بهزاد سلام من را برسان...
متن این گفتگو در نشانی مجله «نشانی» به سردبیری محمد صالح‌علاء قابل دسترسی است. این گفتگو سال‌ها قبل از مهاجرت گل‌شیفته فراهانی از ایران انجام گرفت، و کافه سینما به نقل از ستاره‌ها، آن را منتشر می‌کند.
برگرفته از پیج هنر هفتم

۱۳۹۲ آذر ۱۰, یکشنبه

نگرانی از وضعیت سلامت علی اصغر غروی در زندان اوین!


در پی انتشار مقالهء “امام؛ پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی؟” از علی اصغر غروی مسئول شاخه اصفهان نهضت آزادی ایران در روزنامه بهار، نهایتاً این روزنامه توقیف و دکتر غروی بازداشت شد.

به گزارش ندای آزادی، همسر دکتر غروی می گوید “حکم بازداشت موقت یک ماهه ایشان تأیید شده است و قابل تبدیل به وثیقه نیست.”

پرونده آقای دکتر غروی در چه مرحله‌یی است؟

دکتر غروی در روز یکشنبه ۱۹ آبانماه بازداشت و فردای آن روز به تهران منتقل شده‌اند. روز سه شنبه ۲۱ آبان ‌ماه در دادسرای فرهنگ و رسانه تهران به مدت حدود سه ساعت بازپرسی شدند. گویا قاضی، قرار بازداشت یک‌ ماهه برای ایشان صادر کرده‌اند که همانجا آقای غروی نسبت به این حکم اعتراض خود را اعلام می‌کنند و پرونده به دادگاهی دیگر برای رسیدگی به این اعتراض ارسال شده است. در طول این یک هفته من از این شعبه به آن شعبه و از این ساختمان به آن ساختمان از صبح تا بعد از ظهر در حرکت بودم تا ببینم سرنوشت این اعتراض به کجا می‌رسد تا اینکه در تاریخ (۲۹/۰۸/۹۲) در آخر وقت اداری بازپرس دادسرای فرهنگ و رسانه به من گفت که حکم بازداشت موقت یک ماهه ایشان تأیید شده است و قابل تبدیل به وثیقه نیست.

موارد اتهام ایشان چیست؟

اتفاقاً این مهمترین سؤالی است که برای ما هم مطرح است. مقالۀ دکتر در روزنامه رسمی کشور چاپ شده و در متن مقاله آمده است که: این هم نظری است در میان نظرها. اهل فن هم می‌دانند که این نظر، در میان قدماء شیعه سابقه داشته است و سخن جدیدی نیست. آیا طرح یک نظرِ کمی متفاوت، در یک روزنامه رسمی، از کسی که هم مجتهد است و هم از نسل اهل بیت (ع)، جرم است؟ اگر هم دادستان به هر دلیلی تشخیص داده‌اند که اقامه دعوا کنند، حکم بازداشت موقت یک ماهه موضوعیت ندارد؛ زیرا مطابق قانون این حکم فقط در مواردی صادر می‌شود که بیم فرار متهم یا امکان امحاء آثار جرم توسط او باشد یا موارد دیگری که هیچ یک در مورد دکتر غروی صدق نمی‌کند. دکتر غروی نه پاسپورت دارد که از کشور خارج شود و نه جز در موارد خاص از خانه‌اش بیرون می‌رود. هر بار هم که به دادگاه یا وزارت اطلاعات احضار شده، رأس ساعت در آنجا حاضر بوده‌ است. در همین بار اخیر هم وزارت اطلاعات اصفهان ایشان را برای روز یکشنبه احضار کرد اما ایشان به دلیل اینکه یکشنبه برای بیماری‌شان عازم بیمارستان بودند، یک روز زودتر یعنی عصر شنبه در اداره اطلاعات حاضر شدند که منجر به بازداشت ایشان شد. دکتر غروی برای قرارهایش، بر اساس نص صریح قرآن، احترام عمیقی قائل است و برایش مهم نیست طرف قرارش چه کسی باشد. در ضمن همانطور که گفتم مواردی که بر اساس قانون مستوجب حکم بازداشت است، اصلاً در اینجا صدق نمی‌کند. با این حساب هیچ توجیهی برای حکم بازداشت موقت وجود ندارد.

دادگاه رسیدگی به پرونده ایشان چه زمانی تشکیل می‌شود؟

حقیقت این است که بازپرس پرونده در این باره اظهار بی‌اطلاعی کردند. گفتند هیچ معلوم نیست. فعلاً پرونده برای صدور کیفرخواست می‌رود و پس از آماده شدن کیفرخواست برای تشکیل دادگاه زمان تعیین می‌شود. فقط سؤال این است که چون موضوع اتهام، یک بحث کاملاً علمی است، متهم باید امکان استفاده از کتابها و منابع علمی را داشته باشد، من نمی‌دانم ایشان چطور در شرایط بازداشت باید خود را برای دفاع از یک بحث نظری و تئوریک آماده کنند.

از وضعیت سلامتی ایشان خبر دارید؟

آقای دکتر از بیماری بغرنجی در سیستم عصبی رنج می‌برند که گاهی به طور ناگهانی زمین می‌خورند و تعادل خود را از دست می‌دهند. ایشان تقریباً در منزل بستری بودند و به دلیل مشکلات ستون فقرات روی تشکهای خاصی استراحت می‌کنند. از طرف دیگر مشکلات جدی قلبی و عروقی دارند که رژیم‌های غذایی و دارویی خاصی را می‌طلبد که امکان رعایت آن در زندان نیست و از این جهت ما را بسیار نگران می‌کند. هیچ تماسی هم با منزل نداشته‌اند. حتی من نتوانستم پرونده پزشکی ایشان را به دست پزشک زندان اوین برسانم تا بیشتر درباره سابقه بیماری ایشان بداند. نگرانی دیگر من این است که روحیه ایشان طوری است که هرگز اظهار بیماری نمی‌کنند و من نگرانم که مشکلات پزشکی خود را بیان نکنند.

پیش‌بینی شما چیست؟

من اهل پیش‌بینی نیستم؛ ما کارمان را به کسی سپرده‌ایم که به عدالتش ایمان داریم و نیازی به دادرس دیگری نداریم. این روزها هم مقارن است با روزهای مظلومیت اسراء کربلا. من فقط از قاضیان و دادرسان پرونده می‌خواهم که فرض کنند امیر مومنان علی (ع) روبرویشان نشسته و این عزیزان، مقاله دکتر غروی را برای امام (ع) بخوانند و از او بخواهند که حکم کند. بعد در خیال خود تجسم کنند که او چه حکمی صادر می کند؟ مقاله‌یی که سراسر دفاع از امامت و زعامت امیرالمومنین (ع) است و شأن او را بالاتر از جدالهای دنیوی دانسته، شایسته چه حکمی است؟ خود آقای غروی همواره وقتی مطلبی را آماده می‌ساخت، می‌گفت یک بار تجسم می‌کنم که در قیامت نزد اجداد طاهرینم نشسته‌ام و می‌خواهم این مطلب را در محضر مبارکشان ارائه دهم. او همیشه به این شیوه خود را محاکمه می‌کرد؛ شایسته است که قاضی او نیز به همین شیوه ذهنی و خیالی یکبار او را محاکمه کند و سپس سراغ اصول و تبصره‌های قانون برود. آیا ائمه علیهم السلام نویسنده چنان مقاله‌یی را بازداشت می‌کردند و اجازه دیدار و تماس با خانواده‌اش را از او سلب می‌کردند؟

آقای دکتر قبلاً هم بازداشت بوده‌اند، این بار چه تفاوتی با دفعات پیشین دارد؟

نکته عجیب و مهم این پرونده، این است که اتهام دکتر غروی فقط بیان عقیده‌اش است، آن هم در یک روزنامه رسمی. مهم نیست دیگران ادعای آن مقاله را قبول داشته باشند یا نه؛ اما به نظرم بسیار مهم است که همگی نسبت به سرنوشت این پرونده حساس باشیم. نویسنده نه اقدامی انجام داده، نه در اجتماعی شرکت کرده، نه جرمی مرتکب شده، نه خلافی کرده، نه حتی سخنرانی کرده؛ فقط عقیده‌اش را بیان کرده است؛ آن هم عقیده‌ای در چارچوب تفکر شیعی و در یک روزنامه رسمی. من از آقای روحانی می‌خواهم بر اساس سوگندی که در دفاع از قانون اساسی خورده‌اند، نسبت به این مسأله حساس باشند. و الا ما به این وضعیتها عادت داریم و این بار هم اگر وضعیت وخیم بیماری دکتر نبود، اینقدر نگران نبودم. چون او سالهاست خود را در منزل زندانی کرده و عمرش را وقف مطالعه قرآن و حدیث کرده و در این راه مصائب زیادی کشیده و برایش تازگی ندارد که روزها و شبها با دنیای بیرون ارتباطی نداشته باشد. او با خدای خویش معامله کرده و من یقین دارم اکنون هیچ نگران نیست و صبور و مطمئن گوشه سلولش نشسته است؛ اما در عین حال می‌دانم که کمرش شدیداً درد می‌کند و از شدت درد، خواب ندارد؛ می‌دانم که زانوهایش گاه و بیگاه بی‌حس می‌شوند و توان ایستادن را از او می‌گیرند؛ می‌دانم که ضربان قلبش نوسان شدید دارد و در این هوای آلوده، احتمالاً نفسهای او با سختی بسیار می‌آید و می‌رود؛ خلاصه می‌دانم که جسم آن رادمرد هفتاد ساله بر خلاف جان چالاکش، حال و روز خوشی ندارد. به امید روزی که هیچ‌کس به خاطر عقیده‌اش، پشت میله‌ها نباشد. اللهم فک کل اسیر.
بر گرفته از فیسبوک زندانی سیاسی

شهادتنامه دوم درباره عاشورای ۸۸

 آتش بازی ها برنامه از پیش تعیین شده بود!

چهار سال پس از عاشورای خونین در تهران، همچنان نیروهای امنیتی و نظامی و نهادهای پشتیبان و کمک کننده شان مانند صدا و سیما در رفتارهایی متناقض و نا هماهنگ اظهار نظرها و تحلیل های متفاوتی از حقایق آن روز ارائه می دهند.

هفته ی گذشته کلمه با انتشار شهادتنامه ای از آنچه در عاشورای سال ۸۸ گذشت اعلام کرد که نویسنده آماده ی شهادت دادن در هر دادگاه صالحه ای است و پس از آن امروز یکی از متخصصین و مهندسین کشور با شرح مشاهدات خود برای کلمه نوشته است: مطلب “شهادتنامه‌ای درباره عاشورای ۸۸؛ خودروی یگان ویژه با «دستور» به مردم حمله کردند” را دیدم و من هم تصمیم گرفتم که عاشورای ۸۸ خود را حداقل برای ثبت در تاریخ به شما گزارش بدهم تا شاید زمانی‌ دادگاهی عادله برقرار گردد.

این شهروند متعهد علیرغم آنکه تاکید کرده مانعی برای بیان نامش ندارد، تصریح کرده که حتی در اعترافات خود هم در زندان عنوان کردم اما تنها بخاطر آنکه ریا نشود و این روند ارسال شهادت نامه ادامه پیدا کند، شما از نام بردن اسم من خودداری کنید.

روایت من:

۱۰ روز قبل از از عاشورا، من ایران رفتم، بدترین خبر عمرم را وقتی‌ پا را در فرودگاه گذاشتم شنیدم، آقای منتظری فوت کردند، همان فرودگاه با بچه ها تماس گرفتم که برویم قم، گوشی‌ها در دسترس نبودند، با غم فراوان به خانه آمدم و در حسرت آنکه در قم باشم، برای شب عاشورا هماهنگ کردم، سخنرانی‌ خاتمی، راستش برای اولین بار بود که ترس را حس کردم، فردی که خود را از بسیج شهر ری معرفی میکرد بیلی را در هوا میچرخاند و لبه تیغ از کنار صورت من عبور کرد که اگر نبود زن پشت من، احتمالا آنروز تمام کرده بودم، آن زن من را عقب کشاند.

روز تاسوعا ظهر بیرون نرفتم اما غروب رفتم، می‌خواستم راه‌های‌ فرار را چک کنم و از اطراف میدان امام حسین تا انقلاب مطمئن بشوم، دلم آشوب بود، حوالی ۱۲ شب بود که اطراف چهار راه کالج بشکه های ۵۰ لیتری دیدم، آن لحظه تعجب نکردم، اما….

روز عاشورا ساعت ۱۰ صبح اطراف پیچ شمیران بودم که افراد کمی‌ را دیدم که با انگشت اشاره میکردند به سمت جلو و آزادی بروید، من هم جز آنها حرکت کردم، موتورسواران اجیر شده با باتوم به میله های کناره پیاده رو می‌کشیدند که صدای بدی ایجاد میکرد.

از شب قبل خودم را آماده کرده بودم، باتومهای شب عاشورا به من چیز‌هایی‌ یاد داده بود که چطور خودم را ضد ضربه کنم، یک چپیه داشتم، یک اوورکت کلفت به تن. یک سربند سبز با آرم یا حسین شهید به پیشانی، برای من یک عاشورا با مفهوم واقعه مذهبی‌ داشت، امر به معروف و نهی از منکر. کاری به دسیسه حکومت ندارم که چطور خبر را بگوش مردم رساند و چطور تعدادی از مردم گمراه شدند، راستش آن روز واقعا نهی از منکر بود.

دوست داشتم ظهر عاشورا یک نماز جماعت میلیونی برگزار بشه وقتی از خانه بیرون می‌آمد‌م، غسل شهادت را گرفته بودم همراه با وضو، پدرم از عصبانیت با من خداحافظی نکرد چون حامی‌ خامنه ای بود! و مادرم اشک ریزان گفت پسرم کجا؟! میکشند! گفتم مادر چرا باید بکشند رئیس جمهورم از من خواسته که اعتراض کنیم، رای دادم، این حق منه، مگه امام حسین اعتراض نکرد، پس چرا تو امروز سیاه پوشیدی، برو قرمز بپوش، مادرم هیچ نگفت من را بوسید و گفت مراقب باش، گفتم مادر اگر از ۵ بعد ازظهر خانه نیامدم، خودتان هر کاری که دوست دارید انجام بدهید، قبل از این که به ایران بیایم خوابی‌ دیده بودم، فکر نمیکردم خوابم به واقعیت بپیوندد، دوستی‌ در خارج داشتم که به او هم گفته بودم اگر برایم مشکلی پیش آمد، چه باید بکند.

من دیگر با تعدادی زن و مرد نزدیک میدان فردوسی‌ بودم، پلیس اطراف آن بود، می‌گفتند که بروید راه بسته است، ماشین‌ها را دور زدیم به سمت چهار راه کالج، یک دفعه سرم را برگرداندم دیدم پشتم پر از آدم هست، رفتم روی نرده‌های‌ وسط خیابان، وای خدای من یک عالمه آدم بود، این‌ها از کجا آمدند یک دفعه؟!

شعار‌ها شروع شد، یا حسین میرحسین، عزا عزاست امروز روزً عزاست امروز جنبش سبز ایران صاحب عزاست امروز، الله اکبر، نصرومن الله و فتح قریب مرگ بر این دولت مردم فریب، یا حجت بن الحسن ریشه ظلم رو بکن، این لشگر حسینه حامی‌ میرحسینه، ما لشگر حسینیم حامی میرحسینیم،…

این شعار‌ها مشکلی‌ نداشتند، مردم خوب همراهی میکردند، یادم میاید یک پیرزن کنارم بود، ناگهان یک نفر که کنارم بود داد زد، مرگ بر خامنه ای، پیر زن گفت، باز شعار‌ها تند شد، برگشتم طرف را دیدم، هنوز قیافه او را به یاد دارم، اصلاح صورتش صبح عاشورا جیغ می‌کشید، خیلی‌ دوست داشت خودش را مردمی نشان بده، راستش خیلی‌ ها با این شعار هماهنگ نشدند، من هم همان جا به آن فرد توپیدم که این شعر را ندهید مأموران جلوی ما هستند و بهانه برخورد به آنها میدهیم، اتفاقا اطرافیان هم تذکر دادند و شعار‌ها مثل قبلش شد، دیگر نزدیک چهار راه ولیعصر بودیم، جمیعت یک لحظه سکوت کرد، پر از گارد بود، یک سکوت عجیب بدون شعار و تنها دست‌ها بالا بود با علامت پیروزی با انگشت و دست بندهای سبز، ناگهان یک نفر گفت: مرگ بر خامنه‌ای.

آب سردی انگار روی من ریختند، شلیک گاز اشک‌آور و حمله گارد به مردم شروع شد، از آنروز هر جا نشستم گفتم که آن رمز حمله به مردم بود، حتی به بازجویم هم گفتم.

شلوغ شد گاهی وقت‌ها مردم جلو می‌رفتند، من هم که وسط خیابان از روی نرده‌های‌ انقلاب نمی‌دانم با چه انرزی می‌پریدم، ناگهان دیدم یک پیرزن با چادر سیاه زمین افتاد، گارد متور سوار از روی کمرش رد شد ( ضلع شمال شرقی چهار راه ولیعصر)، به سراغش شتافتم که کمکش کنم چون کمک‌های‌ اولیه را به عنوان یک امدادگر ارتش میدانستم، از مردم جدا شدم، اولین متور سوار از روی کمرش رد شد، بقیه آنها سعی میکردند که او را رد کنند، پیر زن صدای ناله داشت، چنتا باتوم خوردم، اما مهم نبود، مأموران من را دستگیر کردند. یک لباس شخصی‌ از آنطرف چهار راه به سمتم حمله ور شد، سرم را گرفت و با خشم با باتوم به سرم میکوبید، نمی‌دانم چرا. توی ماشین پرتابم کردند و یکی از آنها روی من نشست و چپیه من را روی گلویم پیچاند آنقدر که نفس دیگر بیرون نمی امد، در آن لحظه فقط یک چیز به یادم آمد، آقا اباعبد الله حسین، پیشانی بند سبزم را از سر برداشتم و بوسیدم دیگر نفسی نداشتم و احساس مرگ، لباس شخصی آن را از دست من گرفت و از روی من بلند شد و گفت این چیز‌ها برای شما زیادی و بیرون رفت، نفسم برگشت، پشت ساختمان تجاری لوازم کامپیوتری یک پایگاه وجود داشت، یک تونل کتک منتظرم بود، با لگد، باتوم تو صورت و بدنم می کوبیدند، توی اتاق رفتم که راحت شدم، روبه دیوار ایستاده بودم با دستان و چشمان بسته، صدای اذان را که شنیدم گفتم می‌خواهم نماز بخوانم، گفت شما نماز هم میخوانی‌، چند دقیقه بعد دوباره گفتم می‌خواهم نماز بخوانم، جوابی‌ نیامد، در جا نماز را شروع کردم، رکعت اول که داشت تمام میشد، یکی گردنم را گرفت گفت، ببرش اتاق پشتی‌ که نمازش رو بخونه اما چشمانش را باز نکنه، کاش هیچ وقت نرفته بودم، کاش هیچ وقت گوشهایم نشنیده بود، می‌بایست حوالی ۱۲:۳۰ می بود، یک کسی‌ آمد تو و گفت این کیه اینجا، گفتند داره نماز می خونه، با لحنی عصبی گفت از اینجا ببرینش بیرون، همون فرد گفت که اسلحه ها را با تیر جنگی پخش کنید بین نیروها، باور نمیکردم که گفت با تیر جنگی، من را بیرون بردند، حس می‌کنم حوالی ساعت ۱ تا ۱:۳۰ بود که صدای تیر اندازی را شنیدم، اشک می‌ریختم که یزیدیان عاشورای مان را به عاشورا تبدیل کردند.

آری شهادت میدهم که با تیر جنگی به مردم حمله کردند

شاید کسانی باشند که دیده باشند در آن روزهای تظاهرات به نام مردم سطلی آتش گرفته باشد یا ماشینی یا موتوری سوخته، من آنرا رد نمیکنم، چون که عصبانیت وقتی‌ بر مردم حاکم شود دیگر نمی‌توان کنترل کرد، اما عاشورا روز دیگری بود، حرمتی داشت که کمتر کسی‌ به ‌خود جرات میداد آن روز بی‌احترامی کند، آنچه که شنیدم، من را دوچندان مصصم کرده است که در اینباره هم شهادت بدهم.

وقتی‌ که به اوین منتقل شدیم بند ۲۴۰ بودیم و بعد به محلی رفتیم که می‌گفتند اینجا شهرداران و معاونان کرباسچی مدتی‌ بودند، تا آن موقع دیگر اطرافیان من میدانستند که من نهضتی هستم، پس هر خبری که گمان می کردند که مهم هست به من گزارش می‌دادند و با هم در آن زمینه مشورت می کردیم، یک روز کسی‌ آمد و گفت که یک دستگیری از روز تاسوعا بین ماست که چیز عجیبی‌ می‌گوید، میایی‌ بشنوی؟! رفتم او را دیدم و خواستم که بگوید چه اتفاقی افتاده است:

او گفت: من دستگیری روز تاسوعا هستم. قرار بود که روز عاشورا من را به دادگاه انقلاب توی خیابون معلم معرفی‌ کنند، به همین خاطر روز عاشورا سوار ون نیروی انتظامی‌ کردند و از بزرگراه مدرس به سمت هفت تیر رفتیم، بعد به سمت پایین رفت از کنار دانشگاه تربیت معلم گذشتیم، من تعجب کردم چون خیابان معلم بالا هست نه پایین، ماشین رفت و پشت یک ماشین آتش فشانی ایستاد، ماشین راه افتاد اما ما همان جا ایستادیم، دو نفر در ماشین بودند یکی سرهنگ و دیگری یک سروان پشت فرمان، زمانی‌ که سنگ به ماشین خورد، سرهنگ دست‌هاشو به هم زد مثل کف زدن و به راننده گفت که بریم بیرون و من را تنها گذاشتند، آدم‌های‌ بیرون، ماشین را تکان می‌دانند و من فریاد میزدم، مردم فهمیدند، درب را شکستند و من را با دستبند بیرون آوردند، می‌خواستم فرار کنم که ناگهان سرم را بالا آوردم، از ساختمان بلند کنار پیاده رو، یکی با دوربین پیشرفته داشت فیلم میگرفت، برایم آن لحظه مهم نبود، وقتی‌ خانه آمدم فیلم خودم را از VOAدیدم از همان زاویه که فیلم برداری شده بود، ترسیدم و به وزارت اطلاعات زنگ زدم که آمدند و من را برگرداندند.

شهادت میدهم که برخی‌ از این آتش بازی ها با برنامه از پیش تعیین شده برای بزرگنمایی توسط حکومت صورت گرفته بود.

برگرفته از فیسبوک زندانی سیاسی